میدانم اوضاعت اون بالا بالا ها حسابی روبه راه است پس دیگر میپرسم احوالت چطور است نمیپرسم چرا حالی از خواهر زاده ات نمیگیری نمیپرسم اصلا حواست به من هست یا نه ؟ دایی دلم به اندازه تمام این روزها که سپری کردم با تو حرف دارد اونقدر این دل کوچک من که درآستانه چهل سالگی قرار گرفته باتو درد دل دارد که نمیدانم از کجا شروع کنم پس به رسم عادت همیشگی همه نامه ها ی دنیا نامه ام را آغاز میکنم
اگر این اشکها بگذارند و زمین پست رهایم کند، اگر قلبم راهی برای وصل داشته باشد اگر بغضی که هم اکنون گلوی خاموش مرا حبس کرده بگذارد دایی عزیزم: اگر این جسم خاکی امانم بدهد اگر این دنیای تعلق دست از سرم بردارد دایی عزیزم اگر بدانی که چقدر دوست دارم دوست دارم مثل تو باشم ورهگذری در راه پر افتخارتو دایی جان این روزها پسران و دختران درشهر حرمت میشکنند اما من به عکس تو نگاه می کنم. وبه فکر فرو می روم. دایی عزیز راستش را بخواهی خیلی از مردم این زمانه حرمت تو ورفیقانت را نگه نداشتند. دایی جان هیچ کدام ندانستند حسین(ع) چرا کشته شد دایی راستش را که بخواهی نه دین درست و حسابی دارند نه آزاده اند دایی عزیزم شما دستمان را بگیرید شما که نزد خدا آبرو دارید آبروی ماراهم بخرید. ای عشق جاودان درون قلبم .... عاشقانه دوستت دارم دوستت دارم و راهت را ادامه خواهم داد . تقدیم به دایی شهیدم علیرضا برزگر بنادکوک
توحید یزدانی (شهرستان درگز)
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهمالسّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفهای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."
سلام دایی عزیزم :
میدانم اوضاعت اون بالا بالا ها حسابی روبه راه است پس دیگر میپرسم احوالت چطور است
نمیپرسم چرا حالی از خواهر زاده ات نمیگیری
نمیپرسم اصلا حواست به من هست یا نه ؟
دایی دلم به اندازه تمام این روزها که سپری کردم با تو حرف دارد
اونقدر این دل کوچک من که درآستانه چهل سالگی قرار گرفته باتو درد دل دارد که نمیدانم از کجا شروع کنم
پس به رسم عادت همیشگی همه نامه ها ی دنیا نامه ام را آغاز میکنم
اگر این اشکها بگذارند و زمین پست رهایم کند،
اگر قلبم راهی برای وصل داشته باشد
اگر بغضی که هم اکنون گلوی خاموش مرا حبس کرده بگذارد
دایی عزیزم: اگر این جسم خاکی امانم بدهد اگر این دنیای تعلق دست از سرم بردارد
دایی عزیزم اگر بدانی که چقدر دوست دارم
دوست دارم مثل تو باشم ورهگذری در راه پر افتخارتو
دایی جان این روزها پسران و دختران درشهر حرمت میشکنند اما من به عکس تو نگاه می کنم. وبه فکر فرو می روم.
دایی عزیز راستش را بخواهی خیلی از مردم این زمانه حرمت تو ورفیقانت را نگه نداشتند.
دایی جان هیچ کدام ندانستند حسین(ع) چرا کشته شد
دایی راستش را که بخواهی نه دین درست و حسابی دارند نه آزاده اند
دایی عزیزم شما دستمان را بگیرید شما که نزد خدا آبرو دارید آبروی ماراهم بخرید.
ای عشق جاودان درون قلبم ....
عاشقانه دوستت دارم
دوستت دارم و راهت را ادامه خواهم داد
. تقدیم به دایی شهیدم علیرضا برزگر بنادکوک
توحید یزدانی (شهرستان درگز)